یادگیری واژگان خانواده به زبان انگلیسی با رویکردی خلاقانه و داستانمحور، کودکان را به تقویت زبان، شناخت اعضای خانواده و درک ارزشهایی چون عشق، همکاری و مسئولیتپذیری ترغیب میکند؛ تجربهای آموزنده برای کودکان و والدین.
خانواده اولین مدرسهی زندگی هر کودک است؛ جایی که عشق، حمایت، دوستی و یادگیری در هم میآمیزند. آموختن واژگان مربوط به اعضای خانواده به زبان انگلیسی، نهتنها به تقویت مهارتهای زبانی کودکان کمک میکند، بلکه آنها را تشویق میکند تا با عشق و علاقه دربارهی عزیزانشان صحبت کنند. این محتوا با رویکردی خلاقانه، آموزشی و سرگرمکننده، به معرفی اعضای خانواده به زبان انگلیسی میپردازد و سعی دارد از طریق شکلکها، ترجمهی فارسی، تلفظ، و جملات ساده اما کاربردی، یادگیری را برای کودکان و حتی والدین جذابتر و قابل فهمتر کند.
علاوه بر بخش واژگان، سه داستان کوتاه و آموزنده با محوریت خانواده ارائه شده که هر یک، مفاهیمی چون همکاری، روابط خانوادگی، مسئولیتپذیری و عشق را به زبانی ساده و کودکپسند منتقل میکنند. داستانهایی مانند "پیکنیک بزرگ خانواده لیلی"، "درخت خانوادگی تیم" و "نوزاد جدید در خانواده" به کودکان کمک میکنند تا همزمان با یادگیری زبان، ارزشهای خانوادگی را نیز درک و احساس کنند.
این مجموعه نهتنها یک منبع مفید برای یادگیری زبان انگلیسی پایه به شمار میآید، بلکه بستری برای گفتگوهای صمیمانه میان کودک و والدین دربارهی خانواده و روابط انسانی فراهم میکند. با استفاده از این مطالب، میتوان آموزش را به تجربهای شاد، مؤثر و عاطفی تبدیل کرد؛ تجربهای که در حافظهی کودکان برای همیشه باقی میماند.
🔹 My dad is strong and smart!
🔸 بابای من قوی و باهوشه!
🗣 /ˈfɑːðər/
🔹 My mom gives the best hugs!
🔸 مامانم بهترین بغلها رو میده!
🗣 /ˈmʌðər/
🔹 My son loves to play with cars.
🔸 پسرم عاشق بازی با ماشیناس!
🔹 My daughter likes to draw cats.
🔸 دخترم دوست داره گربه بکشه!
🔹 Grandpa tells funny stories.
🔸 پدربزرگ قصههای بامزه میگه!
🔹 Grandma makes yummy cookies!
🔸 مادربزرگ شیرینیهای خوشمزه میپزه!
🔹 My brother is my best friend.
🔸 برادرم بهترین دوسته منه!
🔹 My sister sings beautiful songs.
🔸 خواهرم آهنگهای قشنگ میخونه!
🔹 My uncle is very funny!
🔸 داییم خیلی بانمکه!
🔹 My aunt brings me gifts.
🔸 خالم برام هدیه میاره!
🔹 My cousin and I play video games.
🔸 من و پسر داییم با هم بازی میکنیم.
🔹 My nephew is a cute baby.
🔸 پسر برادرم یه نوزاد نازه!
🔹 My niece is learning to walk.
🔸 دختر خواهرم داره راه رفتن یاد میگیره.
This is my mom. She is very kind.
این مامانمه. خیلی مهربونه. 💕
That is my brother. He is 10 years old.
اون برادرم هست. ده سالشه. ⚽
I love my grandma and grandpa.
من پدربزرگ و مادربزرگم رو دوست دارم. 🍪📖
My uncle is funny!
داییم خیلی بامزهست! 🤣
My cousin has a red bike.
پسر عمهم یه دوچرخه قرمز داره. 🚲
It was a sunny Saturday morning, and Lily was very excited. Her whole family was going to the park for a big family picnic
Lily helped her mom and dad pack sandwiches, fruit, and juice. Her little brother, Max, carried the ball. "Are Grandma and Grandpa coming?" Max asked. "Of course!" said Dad. "And Uncle Ben, Aunt Sara, and your cousins too
At the park, everyone found a nice spot under a big tree. Grandma brought cookies, and Grandpa brought his guitar. Lily's cousins, Mia and Jake, ran to her. "Let’s play!" they shouted
While the adults talked and laughed, the kids played tag and soccer. Uncle Ben and Aunt Sara took photos. "Say cheese!" said Aunt Sara
Later, the family sat in a circle to eat. Lily said, "I love our family. We have so much fun together!" Grandpa played music, and everyone sang songs
As the sun set, Mom said, "Time to go home." Lily felt happy and tired. She hugged Grandma, Grandpa, and all her cousins
"Family is the best!" Lily said, smiling
صبح شنبهای آفتابی بود و لیلی خیلی هیجانزده بود. تمام اعضای خانوادهاش قرار بود برای یک پیکنیک بزرگ خانوادگی به پارک بروند!
لیلی به مامان و بابایش کمک کرد تا ساندویچ، میوه و آبمیوه را بستهبندی کنند. برادر کوچکش، مکس، توپ را برداشت.
«مامانبزرگ و بابابزرگ هم میان؟» مکس پرسید.
«معلومه!» بابا گفت. «و عمو بن، خاله سارا و پسرعمو و دخترعموهات هم میان!»
در پارک، همه زیر یک درخت بزرگ جای خوبی پیدا کردند. مامانبزرگ شیرینی آورده بود و بابابزرگ گیتارش را. دخترعمو و پسرعموی لیلی، میا و جیک، پیشش دویدند.
«بیا بازی کنیم!» آنها فریاد زدند.
در حالی که بزرگترها صحبت میکردند و میخندیدند، بچهها بازی «وسطی» و فوتبال بازی کردند. عمو بن و خاله سارا عکس میگرفتند.
«بگید پنیر!» خاله سارا گفت.
بعدتر، خانواده به صورت دایرهای کنار هم نشستند تا غذا بخورند. لیلی گفت:
«من خانوادهمون رو خیلی دوست دارم. با هم کلی خوش میگذره!»
بابابزرگ موسیقی زد و همه با هم آواز خواندند.
وقتی خورشید غروب کرد، مامان گفت: «وقت رفتنه.» لیلی احساس خوشحالی و خستگی میکرد. او مامانبزرگ، بابابزرگ و همه پسرعموها و دخترعموهایش را بغل کرد.
لیلی با لبخند گفت: «خانواده بهترینه!»
Tim’s teacher gave the class a special project: “Make your family tree!” Tim wasn’t sure where to start
At home, he asked his parents, "Can you help me with my family tree?" Dad smiled. "Sure! Let’s start with us. I’m your father, and this is your mother
Tim drew two boxes and wrote “Dad” and “Mom.” Then he added himself and his sister, Lucy. "We are children," said Tim. "Right!" said Mom
"Now let’s add your grandparents," Dad said. "My mom and dad are Grandma and Grandpa James. Your mom’s parents are Grandma and Grandpa Rose
Tim drew four more boxes. "Wow, I didn’t know their last names were different!" he said
Next, they added Tim’s uncle, Aunt May, and cousin Leo. "Uncle Ben is your father’s brother," Mom explained. "Aunt May is your aunt, and Leo is your cousin
Tim decorated the tree with little drawings: hearts for love and stars for fun. When he showed it to his class, everyone clapped
"This is my family," Tim said proudly. "Each person is special
معلم تیم به کلاس یک پروژه ویژه داد: «درخت خانوادگیتان را درست کنید!» تیم نمیدانست از کجا باید شروع کند.
در خانه، از والدینش پرسید: «میتونین کمکم کنین درخت خانوادگیام رو درست کنم؟»
بابا لبخند زد. «البته! با خودمون شروع میکنیم. من پدرت هستم و این مادرت.»
تیم دو جعبه کشید و نوشت «بابا» و «مامان». بعد خودش و خواهرش لوسی را اضافه کرد.
«ما فرزندان هستیم،» تیم گفت.
«درسته!» مامان گفت.
«حالا پدربزرگ و مادربزرگت رو اضافه کنیم،» بابا گفت.
«مامان و بابای من میشن مامانبزرگ و بابابزرگ جیمز. پدر و مادر مامانت هم میشن مامانبزرگ و بابابزرگ رز.»
تیم چهار جعبه دیگر کشید. «وای، نمیدونستم فامیلیهاشون با هم فرق داره!» گفت.
بعد، تیم عمو، عمه می و پسرعمویش لئو را اضافه کرد.
«عمو بن برادر پدرت هست،» مامان توضیح داد. «عمه می، خالهت هست و لئو پسرعموت.»
تیم درخت را با نقاشیهای کوچک تزئین کرد: قلب برای عشق و ستاره برای خوشگذرونی. وقتی آن را به کلاس نشان داد، همه دست زدند.
«این خانوادهمه،» تیم با افتخار گفت. «هر کدومشون خاص هستن.»
Emma was seven years old when her mom said, "You’re going to be a big sister!" Emma was surprised. "Really?" she asked. "Yes! A baby is coming soon," Mom said
Emma told her grandparents, uncles, and aunts. Everyone was so happy. "You’ll be a great big sister," said Grandpa
When the baby came, it was a boy! Mom and Dad named him Oliver. Emma looked at him and said, "He’s so small
Emma helped Mom by singing songs to Oliver and bringing diapers. Aunt Lily came to visit with cousin Nora. "Can I hold the baby?" asked Nora. "Only if you’re careful," said Mom
One day, Emma drew a picture of her family. She drew Dad, Mom, herself, and baby Oliver. She added Grandma, Grandpa, Uncle Sam, Aunt Lily, and cousin Nora
She wrote, "My Family" at the top
At school, Emma shared her drawing. "This is my baby brother, Oliver," she said. "And that’s me, the big sister
Her teacher smiled. "Family means growing and caring for each other
Emma nodded. "I love my family. And I love being a big sister
اما هفت ساله بود که مامانش گفت: «قراره خواهر بزرگ بشی!»
اما تعجب کرد. «واقعاً؟»
«آره! یه نوزاد به زودی میاد،» مامان گفت.
اما این خبر را به پدربزرگ و مادربزرگ، داییها و خالههایش گفت. همه خیلی خوشحال شدند.
«تو خواهری فوقالعاده خواهی شد،» بابابزرگ گفت.
وقتی نوزاد آمد، پسر بود! مامان و بابا اسمش را اولیور گذاشتند. اما به او نگاه کرد و گفت:
«خیلی کوچولوعه!»
اما به مامان کمک میکرد: برای اولیور آواز میخواند و پوشک میآورد. خاله لی با دخترش نورا به دیدن آنها آمد.
«میتونم نوزاد رو بغل کنم؟» نورا پرسید.
«فقط اگه خیلی مراقب باشی،» مامان گفت.
یک روز، اما نقاشیای از خانوادهاش کشید. بابا، مامان، خودش و نوزاد اولیور را کشید. مامانبزرگ، بابابزرگ، دایی سم، خاله لی و دخترخاله نورا را هم اضافه کرد.
او نوشت: «خانواده من» بالای نقاشی.
در مدرسه، اما نقاشیاش را نشان داد.
«این برادر کوچولوم، اولیوره،» گفت. «و اون منم، خواهر بزرگه!»
معلمش لبخند زد. «خانواده یعنی با هم رشد کردن و مراقب هم بودن.»
اما سر تکان داد. «من خانوادهم رو دوست دارم. و دوست دارم خواهر بزرگه باشم.»
آموزش زبان انگلیسی به کودکان زمانی اثربخشتر خواهد بود که با مفاهیم ملموس، عاطفی و کاربردی همراه باشد. خانواده یکی از بنیادیترین مفاهیم در زندگی هر کودک است، و یادگیری واژگان مربوط به آن میتواند احساس نزدیکی بیشتری با زبان هدف ایجاد کند. استفاده از شکلکها، تلفظهای ساده، جملات کاربردی و داستانهای کوتاه کودکمحور، نهتنها زبان را جذابتر و قابل درکتر میسازد، بلکه فضایی برای گفتگوهای عمیقتر در محیط خانواده فراهم میکند. این روش آموزش، به جای تکیه صرف بر حفظ کردن، کودک را درگیر تجربهای معنادار و احساسی میسازد. سه داستان موجود در محتوا، هر یک با زبانی ساده، مفاهیم مهمی مانند روابط خانوادگی، همکاری و مسئولیتپذیری را منتقل میکنند که فراتر از آموزش زبان، نقش تربیتی نیز دارند. چنین محتوایی نهتنها به ارتقاء مهارتهای زبانی کمک میکند، بلکه باعث تقویت روابط عاطفی درون خانواده نیز میشود.
آکادمی زبان اشراق همواره بر این باور است که آموزش زبان دوم، بهویژه برای کودکان، باید با نشاط، معنا و پیوندهای عاطفی همراه باشد. محتوای آموزشی معرفی اعضای خانواده به زبان انگلیسی با پشتیبانی از عناصر بصری، داستانگویی و کاربرد جملات ساده، کاملاً منطبق با رویکردهای آموزشی این آکادمی است. هدف از چنین برنامههایی، ایجاد علاقه درونی و پایدار نسبت به یادگیری زبان، تقویت تعامل کودک با والدین، و آموزش مهارتهای زبانی در بستری گرم و خانوادگی است. آکادمی زبان اشراق با ارائهی منابع مشابه و دورههای تخصصی برای کودکان، محیطی خلاق و پشتیبان فراهم میسازد که نهتنها بر آموزش تمرکز دارد، بلکه رشد عاطفی، اجتماعی و فرهنگی کودکان را نیز در نظر میگیرد. این محتوا نمونهای کامل از تلاش برای تبدیل آموزش به تجربهای شاد و خاطرهانگیز برای نسل آینده است؛ تجربهای که در آن یادگیری زبان و درک ارزشهای انسانی دستبهدست هم میدهند.